| عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
 آماده سازی |
0 | 418 | admin |
اعتراف می کنم که :موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم :بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم :بنده خدا هنگ کرده بود.
خاکی باشی میشاشن روت
فک میکنن زمینی
اعتراف میکنم با شروع تابستان دلم واسه درس خوندن تنگ میشه از بس بیکارم
و با شروع درس دلم واسه تابستون تنگ میشه که کلی کار انجلم بدم.
شما هم اینطورید?
اولین کاری که هر روز میکنم اینه که,
صفحه تسلیت روزنامه رو میبینم اگه اسم خودم رو ندیدم روزم رو با امیدواری شروع میکنم.
دیر باریدی باران.... دیر..... من مدت هاست در نبودن کسی خشکیده ام.....
اعتراف میکنم 9 سالم بود سر سفره بودم ولی غذا نمیخوردم مامانم برگشت بهم گفت میخوری یا بزنمت بهش گفتم وایسا بذار فکر کنم!
مردونگی به جنسیت نیس، به مرامه...
تابلو جدید راهنمایی و رانندگی :جاده حیف نون دارد خطر پرتاب سنگ...
من یک عذرخواهی به "خودم" بدهکارم!
برای اینکه احساساتی بودم،
برای اینکه یک رو بودم،
برای اینکه غرورم رو شکستم،
برای اینکه ساده بودم...
برای اینکه انسان بودم...
" خودم "
من رو ببخش...
خیلی اذیتت کردم.
انقدر همه چی گرون شده که از خونه قهر کردن هم دیگه نمیصرفه!
اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم راه کانادا از کانال کولره، یه همچین پرفوسری بودم تو بچگی فک کن حالا چیم؟!!!!!!!!!!
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم همیشه می خواستم توی دستشویی پابرهنه (بدون دمپایی) راه برم حتی یه بار امتحان کردم حال میده باورکنیدبه امتحانش می ارزه.
به 10 دلیل دوستت دارم.
9 تاش رو بلد نیستم.
یکیش رو هم یادم رفته.
آای غریبه، که روزی آشنایم بود...! اینکه خاطرخواهایت فراوان است دلیل بر بی نقص بودنت نیست... اینقدر ارزانی که هرکس میتواند تو راداشته باشد...!!!
خدایا ازت ممنونم من همش بدی کردم ولی تو منو پیش همه خوب نشون دادی
بخاطر پا برهنه بودنم، از من گذشت! همان کسی که در راهش، کفش هایم پاره شد...
نامم را پدرم انتخاب کرد! نام خانوادگیم رو یکی از اجدادم! دیگر بس است! راهم را خودم انتخاب میکنم...
خداوندا مرا بى آنکه خود خواهم اسیر زندگى کردى
خدایا، پس تو مسئولى بر این اغازو پایانم.
اعتراف میکنم 6 سالم که بود یه ظرف خالی بر میداشتم و توش شامپو، آب، لیمو، باروت، شکر، خاک، مو، آب و... میریختم و میخواستم ماده جدید ساخته بشه و چیز جدیدی کشف کنم! یعنی در حد کیمیاگری!
شما هم این کارو میکردین؟! یا فقط من اینجوری بودم؟!
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار پسر همسایمون رو با صدتا دوز و کلک فرستادم تو یه بشکه و از سرازیری پرتش کردم پایین
مامانم تا یه هفته روانکاویم میکرد بخدا...
خیلی خوبه که صبح ها تنهای تنها از خواب بیداری شیو مجبور نباشی به یه عده بگی دوسشون داری در حالی که دیگه دوسشون هم نداری....
اعتراف میکنم وقتی سرباز بودم یبارتوچایی بچه های گردان330توپخونه تاید ریختم و بعداز ده دقیقه همه گردان اسهال شدیدی گرفتن. عجب سربازی بودم من!
خبرت هست که از خوبیِ خود بی خبری؟ به خدا خوب تر از خوب تر از خوب تری... "فیروزه"
ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ! خعلی
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻮﻩ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ! ﻧﻪ!
ﯾﻪ ﺩﻩ؛ ﺑﯿﺴﺖ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻡ!
آماده سازی