جانم فلج می شود...
وقتی که صدایت میکنم و نیستی که بگی جانم.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
آماده سازی | 0 | 418 | admin |
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
آماده سازی | 0 | 418 | admin |
جانم فلج می شود...
وقتی که صدایت میکنم و نیستی که بگی جانم.
دلم یک تصادف جدی می خواهد.............. یک سرو صدا
آمبولانس هایی که سراسیمه شوند و...............
کار از کار بگذرد.......
حرف هایم.... دلخوری هایم.... دلتنگی هایم.... و تمام اشک های من بماند برای بعد.
تنها به من بگو با او چگونه میگذرد که با من نمیگذشت؟؟؟
یه وقتایی که دلت گرفته؛
بغض داری،
آروم نیستی!
دلت براش تنگ شده....
حوصله ی هیچکسو نداری!
به یاد لحظه ای بیفت که:
اون همه ی بی قراری های تو رو دید؛
اما....
چشماشو بست و رفت...!!!
دلم میخواست روزی میرسید با افتخار به چشم حسودها نگاه میکردم ولی حالا حرف های بی منطقشان که درست از آب در آمد را به رخم میکشند
از این به بعد آشق را این گونه نویسیم چون همیشه سرش کلاه میرود.
(هادی)
خدا جونم چرا کمکم نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟ مگه نگفتی که همه بنده هاتو دوست داری؟؟؟؟ مگه نگفتی هرکدوم از بنده هام۱ قدم به سمتم پیش بیایند من۱۰۰ قدم به طرفشون میرم؟؟؟ پس چیشد؟ منکه۱۰۰ قدم اومد ولی.....
یادت هست، خیالت هست، خاطراتت هست
فقط کمی جای تو خالیست، نمی آیی؟
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند!
اما نه وقتی که در کنارشان هستی، آنجا که در میان خاک خوابیده ای!
سنگ تمام را می گذارند و میروند...
بگذارید اشک دلم را شست و شو دهد بلکه دیگر دلم هوا و هوسی نکند..
مرا به حال خودم بگذارید.. اشک هایم نشانه غمم نیست.. نشانه ی ترس از دل سرخودم است.........
چه آزمون دشواریست...
قلبت را سمت چپ بگذارند و بگویند به راه راست برو...
نه حس نوشتن دارم...
نه حس حرف زدن دارم...
و نه حس فکر کردن...
کلا حس هیچی ندارم...
فقط میخوام بیخیال باشم همین...
بیخیال...
باید توی دفتر قلبت برای همه ی روز های گذشته و آینده بنویسی: چه عاشقانه است این روز های ابری چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقی چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق.........
من...
عاشقانه میگریم..
میخندم..
مینویسم..
و در سکوت تنهایی واژه"عشق"
وچه عاشقانه عاشق میشوم
"ای عشق"
گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
چقدر سخته از شدت تنهایی بیای تو جملک
اون وقت از جملات عاشقانه ش خوشت بیاد و بخوای برای دیگران بفرستی اما هرچی فکر کنی کسی رو نداشته باشی که براش بفرستی فقط بغض کنی بعدم لایکش کنی و بری...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...
چطورادعاداریم حضرت زهرابراماالگوست؟ میگن وقتی توکوچه ها راه میرفتن ازنوک کفشاشون میشدفهمیدصورتشون بکدوم سمته بسکه خودشونومیپوشوندن حتی ازنابینا. حالادخترای امروزوببین، بقول یه بنده خدایی اگه لخت شن بیان توخیابون کمتر جلب توجه میکنن تابااین قیافه هابیان
〤... ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ〤
〤ﻣﺜﻞ ﻋﮑﺴﯽ ﺩﺭ〤
〤ﺍﻋﻼﻣﯿﻪ ﺗﺮﺣﯿﻢ〤
〤ﮐﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ〤
〤ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺎﻧﺪ
خدایا!! دنیایی که در خیالم با او ساخته ام به واقعیت محقق بگردان....
درونم غوغاست، ساده میشکنم بایک تلنگر کوچک، اینگونه نبودم، شدم...
یه حسی دارم این روزها
نه خوابم من نه بیدارم
نه دلتنگم نه دل سنگم
فقط از هر چی اسراره
از هر چی که تو رو داره
پر از تکرار و اجباره
دلم بیزار و بیزاره
پرسید :خدا را چقدر شناختی؟
گفتم :انقدر ک هر چ خواستم نشد
اما هر چ خواست شد...
میدانم عاشقی
آن هم دیوانه وار
اما نمیدانستم این همه مغرور هستی که حتی برای داشتنم دیوار خوشبختی ات را خراب کنی و با آن کوه غرورت را محکمتر کنی
ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﺑﺎﺷﻢ...
ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺭﺳﯿﺪﻡ،
ﻣﺮﺍ "ﻓﺮﻭﺧﺖ "!....
این روزها شدم معادله چند مجهولی. هیچ کس از هیچ راهی مرا نمی فهمد!!!
ازم پرسید منبع نوشته هایت کجاست؟؟ گفتم :زیاد دور نیست یک وجبی بغضم...
خدایا! دنیایی را که با او در خیالم ساخته ام به واقعیت محقق گردان...
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی.... دلت بگیره و دلگیر نباشی.... شاکی بشی و شکایت نکنی.... گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا بشن.... خیلی چیزهارو ببینی و ندیده بگیری.... خیلی ها دلتو بشکنن وتو فقط سکوت کنی....
خدایا.... از ته دل میخانمت... اجابت نمیخواهم... فقط کمی "دامن"محض گریه!
احساس سوختن به تماشا نمیشود
آتش بگیر تا بدانی چه میکشم
ازاینجا... که هستم...! تاآنجا... که هستی...! دلتنگتم...!!!! :|
به سلامتی اونی که اگه همه باشن, اما اون نباشه انگاری هیچ کس نیست...
جهالت کاری کرد که پیرزن ایرانی گاو خود را بفروشدکه مشرف مکه شود تا عرب از شتربه لامبورگینی وازچادر به برج رسد ومردم ما سعادت را دو دستی به اعراب تقدیم کنند که شاید سعادت خود در دنیای دیگر یابند!
باید برای زمستان کتی گرم بخرم،
با جیب هایی برای دستانم،
تن های تنها،
زود یخ میزنند...
دهانم پر از حرف است!
اما...
با دهان پر که نمی شود حرف زد....
بیش از اینها
آه اری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند..
میتوان ساعاتی طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان, ثابت,
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان..
میتوان با پنجه های خشک پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد..
خاطراتت صف کشیده اند!
یکی پس از دیگری...
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند!
و من...
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که...
خیلی دوستش دارم خیلی!
این روزها انگار باد به گوش آدمها مى رساند، که چقدر تنهایم؛ عجیب است همه مى خواهند دوستان خلوتشان را، با من قسمت کنند! حتما چشمهایم هر صبح، به راحتى باران دیشب را، لو مى دهد
ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻬﺎﯾﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺭﻩ;
ﺍﻣﺎ...
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ هم ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻩ...
تعداد صفحات : 3